نگاهی به حضور هیولاهای آبی در انیمیشن های غربی
اسمورف ها از تولد تا کنون
در سال 1958میلادی کاراکتر های با مزه ای توسط یک طراح بلژیکی در داستان های کُمیک استریپ خلق شدند که نامشان را "اِسمورِف"گذاشتند.پس از درگذشت خالق این کوتوله ها ،پسر او داستانک های مصور آن ها را ادامه داد تا اکنون که با گذشت بیش از نیم قرن ،این کوتوله های آبی رنگ به نام اسمورف ها در تمام جهان شناخته شده اند و خیل عظیمی از کودکان دیروز و امروز(به واسطه سری سه بعدی آن ها)جزو طرفداران آن ها هستند و تولیدات مختلفی اعم از انیمیشن دو بعدی و سه بعدی ،فیلم سینمایی در دو نسخه که به زودی سری سوم آن هم ساخته می شود،تولید و پخش شده اند.
اما حقیقت امر این است که از همان ابتدا،استراتژی طراح فراماسون بلژیکی بر این اساس بوده است تا قبح زدایی از جن هایی را آغازگر باشد که هم در فرهنگ یهودی پیشینه خوبی ندارند و هم در فرهنگ مسیحی اروپایی.
شخصیت های اسمورف که مشخصا(به دلایلی که در انجیل و فرهنگ عامیانه غرب از آن یاد شده)همان جن هستند،از اولین شخصیت های آبی رنگ هالیوود هستند که خود آغازگر سیر تولد شخصیت های کارتونی از این دست بوده اند و از این جهت مهم و قابل بررسی هستند.اسمورف ها به صورت گروهی و در جنگل زندگی می کنند(دور از تمدن بشری).آن ها کوچک اندام اند و مدام در جنب و جوش هستند و همچنین از قدرت خارق العاده ای بهره مندند که نماینده انسان ها(جادوگر)به دنبال آن هاست.
اما در این داستان و شخصیت پردازی ، شخصیت های خوب داستان ،اسمورف های کوچک هستند و شخصیت بد داستان که مدام اسمورف ها را در خطر می اندازد و آزار می دهد ،جادوگری است که جزو معدود انسان های داستان به شمار می رود.هدف اصلی در این انیمیشن کُمیک استریپ ،نشان دادن چهره ای دوست داشتنی و بامزه از جن ها است که بیشتر از بعضی انسان ها قابل اعتماد هستند.مهم تر آن که کودکان بیش از بقیه امکان تماس و رابطه با این موجود کوچک را دارند.این اولین قدم است که غرب ،در راه استراتژی کارتون سازی برداشته است.
جیمز سالیوان(هیولای آبی شرکت هیولاها)
بی شک "شرکت هیولا ها" تا به امروز یکی از جذاب ترین و خلاقانه ترین تولیدات "پیکسار" و در کل دنیای انیمیشن بوده است.این محصول همان اندازه که لذت بخش و جذاب است ،همان اندازه نیز هدفمند و با استراتژی ساخته شده است.نظام ساختاری که در کوچکترین انتخاب ها در فیلم نقش داشته است ؛از یک چشم بودن شریک و دوست شخصیت اصلی که در واقع مغز متفکر سالیوان است ،تا خودِ "سالی" که رنگبندی مشهود آن به رنگ آبی شخصیت های زیادی را در ذهن زنده می کند. "سالی" بهترین است ؛بله،بهترین هیولا در ترساندن انسان ها ،به خصوص بچه ها!
سالیوان کسی است که همیشه رکورد دار این کار است و به قول آقای آب دماغ ؛امید و پشت گرمی "شرکت هیولاها" و نسل آینده است ؛نسلی که باید "سالی" را به عنوان یک شاخص، الگو ی خود قرار دهد و این حرفی است که چندین بار در فیلم تکرار می شود. اما "سالی" آنقدرها هم که به نظر می رسد ترسناک نیست؛یا لااقل وقتی که پای انتخاب در میان باشد او دوستی ،محبت و امنیت را انتخاب می کند.آن هم برای چه کسی؟کسی که به ظاهر در موضع دشمن سرسخت اوست و بیش از هرچیزی ،اول امنیت خود او و همنوعانش را به مخاطره می اندازد. "سالی" به دنبال صلح است ؛به دنبال دوستی و نشاط.
او نمی تواند اصالت خود را که یک هیولا است تغییر دهد ،او در رفتار خود تغییر ایجاد می کند.آنجایی که سالیوان خود را در مقابل آیینه کردار و اعمالش می بیند ،شرمگین می شود و احساس گناه او تا صحنه های تبعید و پشیمانی او رهایش نمی کند. سالیوان بهترین دوست برای دختر بچه است ،دختربچه ای که ترسش از آن مارمولک نشان می دهد او ترس را به عنوات یک غریضه در وجود خود دارد. اما چه چیزی است که در این بین ،تنها موضع دوستی و امنیت را در مقابل سالیوان دارد؟ سالیوانی که علی رغم بهترین بودن در ترساندن و اصل رسالتش ،بهترین دوست برای او محسوب می شود ؛کسی که بیش از پدر و مادر بچه حافظ امنیت اوست. سالیوان نیز در ادامه قبح زدایی از هیولاهای آبی و ایجاد حس دوستی و قرابت بین ابنا بشر و جن به وجود آمده است.این احساس و تلقین توسط سازندگان به بهترین شکل خود در فیلم در آمده و باید گفت ،سالیوان برای کودکان و حتی بزرگسالان به یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت های دوران سینما بدل گشته است.پایان
منبع:مجله سینما رسانه-شماره 456-صابر اله دادیان